سروده ی من

ساخت وبلاگ

بنده اي کنجي نشسته ازغمش
بي صدا گريه کنان در خلوتش
گويي ديگران دلش شکستند
از زخم زبان زخم به دلش غمکده بستند
از درد و ناله آرام دعايش
رخ بچرخاندنبينم اشکهايش
گلويش را فشرد تا ارام گيرد
چنان گويي در بغضش اسير است
سرش را کج کرده مظلوم
جاي سيلي اش زين گشت معلوم
چنان آهي ز سوز سرداد
جگرسوخته ز غم تلخي خبر داد
همين که چند صباحي ناله سرداد
مرا از زندگاني اش خبرداد
دلش ازجهل خويش پر بود
پشيمان از گذشته پرنيش بود
در گذشته خطا کار نزد دگران حال معصيت کار
بي رمق از حرفهاسرزنش وسرکوفت
تنها آرزويش ميشد منش گذشته را روفت
کاش کس ميدانست در دلش چه گذشته
حال نادم زخطايش گشته
کاش ميدانست کسي
درد دارد اين همه بي کسي
منتظر بود روم تا که سربه سجده افتد
با خدا حرف زند بار گنه باردگرازشانه افتد
بي صدا برخاستم و کنجي نشستم
بازبانم با رها دلها شکستم
حال اين بنده که من حالا بديدم
دگر هرگز کس نگويم که چه ها من شنيدم
هردلي را که با زباني بشکسته بودم
زين بعد چشم ودلم سفت بسته بودمعشق

خدای مهربانم...
ما را در سایت خدای مهربانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhoda1010a بازدید : 268 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 20:19